یه خواب بد
سلام به دوستان عزیز گلمون وسلام به گل پسر خودم دیشب نزدیکای ساعت 4:30 شب بود که با صدای گریه تو از خواب بیدار شدیم چنان مامان صدا میکردی و گریه میکردی دیگه نگو گفتی مامان بابا دایناسور میخواد منو بخوره آخه بچه ی کوچولویی مثل تو از کجا میدونه دایناسور چیه گفتی چنگشو نگاه کن رو دیوار در صورتی که سایه درخت پرتقال بود که از پنجره افتاده بود تو خونه بعد میگفتی رد وپاشو ببین رو تشک بابا وای آریا انقدر ترسیده بودی دیگـــــــــــــــــــــــــــــــــــه نگو برق رو روشن کردیم تا 1 ساعت با شما درگیر بودیم تا بالاخره خوابت برد ما هم چون شب رفته بودیم شام بیرون به فرمایشات جنابعالی رفتیم پیکزا خوری بعدم که پیشنهاد دادی بریم خونه ...
نویسنده :
بابا و مامان
16:38