آریا جونیآریا جونی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
تولد بابا جونیتولد بابا جونی، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
تولد مامانیتولد مامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

در مورد آقا آریا صفری

یه خواب بد

سلام به دوستان عزیز گلمون وسلام به گل پسر خودم دیشب نزدیکای ساعت 4:30 شب بود که با صدای گریه تو از خواب بیدار شدیم چنان مامان صدا میکردی و گریه میکردی دیگه نگو گفتی مامان بابا دایناسور میخواد منو بخوره آخه بچه ی کوچولویی مثل تو از کجا میدونه دایناسور چیه  گفتی چنگشو نگاه کن رو دیوار در صورتی که سایه درخت پرتقال بود که از پنجره افتاده بود تو خونه  بعد میگفتی رد وپاشو ببین رو تشک بابا وای آریا انقدر ترسیده بودی دیگـــــــــــــــــــــــــــــــــــه نگو برق رو روشن کردیم تا 1 ساعت با شما درگیر بودیم تا بالاخره خوابت برد ما هم چون شب  رفته بودیم شام بیرون به فرمایشات جنابعالی رفتیم پیکزا خوری بعدم که پیشنهاد دادی بریم خونه ...
27 آبان 1393

همه هستی مامان وبابا

مکالمات مادرو پسر آریا :مامان  هوا یوزه مامان :آریا جان بگو هوا روزه آریا :مامان من بزرگ شدم نمیگم یوز میگم یوز ز پسری در حال بافتنی وقتی که آریا به مامانش در کار خونه کمک میکنه اینم از شاهکار گل پسری حلزون درست کرده خودش واینم از مدل جدید خوابیدنش میریم سراغ عکسهای مانکن ایرانی جناب آریا خان صفری   ...
21 آبان 1393

محرم امسال

آریا و دهل زدن مراسم تشییع جنازه مادر 3شهید بزرگوار پسند در سیاهکلرود   پسری در مراسم تدفین مادر شهیدان پسند ...
14 آبان 1393

مراسم شیر خوارگان حسینی

گهواره شد تابوت تو       خون گلو شد قوت تو شد خاک عالم بر سرم    مـــــادر بیا مـــادر بیا     جمعه 9 آبان ماه بود که مراسم شیر خوارگان حسینی تو باشگاه شهداء کلاچای برگزار شد. من و مادر جونی، (مامان خودمو میگم)  بردیمت مراسم .اینم از عکساش . اینم از آقا محمد مسیح ...
14 آبان 1393

مشهد

سلام به همگی. بالاخره اومدم .ممنون از همه دوستانی که وقتی ما نبودیم اومدن به وبمون و برامون نظر گذاشتن . دلمون واسه همگیتون تنگ شده بود .قول میدم بیام به وب تک تکتون و جبران کنم . راستی همگی خوبید؟انشاالله که خوب باشید . برای همگیتون دعا کردم مخصوصا آریا جونی برای دوستاش دعا کرد.  تو این مسافرت اتفاقات زیادی افتاد . اول از همه که ماشینمون ساعت 12:30تویکی از مسجدهای محمود آباد خراب شد که ما اونجا توقف کرده بودیم برای شام و نماز وقتی اومدیم راه بیفتیم ماشین روشن بود یه هو دینام وباتری ماشین خوابید .ساعت 12:30از کجا باید مکانیک میاوردیم ! بعد از 2 ساعت بالاخره ماشین روشن شد. 20دقیقه راه نرفته بودیم دقیقا ج...
11 آبان 1393
1